نیکی ددری
دیروز خاله آتو اومد خونمون ناهار هم موند و کلی نیکی ذوق کرد برای خاله گفتم با وجودیکه بچه از گوشت و پوست آدمه و جدایی ازش سخته اما گاهی آدما دلشون میخواد وقتشون واسه خودشون باشه بدون نگرانی از دور وبر . گاهی آدم احتیاج داره تنها باشه فقط واسه استراحت واسه آرامش ظهر تلاش کردیم نیکی بخوابه که خاله برگرده خونه اما چه تلاش بیهوده ای با وجودیکه 7صبح بیدار شده بود و برده بودمش سالن بازی و کلی بالا پایین پریده بود اما شیطنت بچگیش نمیذاشت بخوابه رفته بود تو تختش و ادا در میاورد منم زیرچشمی میدیدمش با خودش شعر میخوند بعد انگار به عروسکش میگفت بین آتسا(atesa-آتوسا) خوابه آزو (آرزو)خوابه بین(ببین) همه خوابن بریم آب بازی نه فدا(فردا) بریم حالا...